مشعل هدایت قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
| ||
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان
تبادل
لینک هوشمند
پيوندهای روزانه
لینک های مفید |
يعقوب اسحق كندى پيش مأمون در آمد و بر زبردست يكى از از ائمه اسلام114 بنشست. آن امام گفت: تو ذمى باشى چرا برزبر ائمه اسلام نشينى؟ يعقوب جواب داد كه: از براى آنكه آنچه تودانى من دانم و آنچه من دانم تو ندانى. آن امام او را به نجوم مىشناخت و از ديگر علمش خبر نداشت، گفت: بر پارهاى كاغذ چيزى نويسم، اگر تو بيرون آرى كه چه نبشتم، ترا مسلم دارم. پس گرو بستند از امام به ردايى و از يعقوب اسحاق به استرى و ساختى كه هزار دينار ارزيدى و بردر سراى ايستاده بود، پس دوات خواست و قلم، و بر پارهاى كاغذ بنوشت چيزى، و در زير نهالى خليفه بنهاد و گفت بيار! يعقوب اسحاق تخته خاك خواست و برخواست و ارتفاع بگرفت و طالع درست كرد و زايچه بر روى تخته خاك بر كشيد، و كواكب را تقويم كرد و گفت: يا اميرالمؤمنين بر آن كاغذ چيزى نبشته است كه آن چيز اول نبات بوده است و آخر حيوان شده. مأمون دست در زير نهالى كرد و آن كاغذ برگرفت و بيرون آورد. آن امام نوشته بود بر آنجا كه: عصاى موسى. مأمون عظيم تعجب كرد، و آن امام شگفتيها نمود. پس رداى او بستد و نيمه كرد پيش مأمون، و گفت: دوپايتابه كنم. اين سخن در بغداد فاش گشت و از بغداد به عراق و خراسان سرايت كرد و منتشر گشت. فقيهى از فقهاى بلخ از آنجا كه تعصب دانشمند بود كاردى بر گرفت و در ميان كتابى نجومى نهاد كه بغداد رود و به درس يعقوب اسحاق كندى شود و نجوم آغاز كند و فرصت همى جويد، پس ناگاهى او را بكشد. نظرات شما عزیزان: |
موضوعات وب
آرشيو مطالب
لینک های مفید
امکانات وب |
[ تمام حقوق مادی ومعنوی این وبلاگ متعلق : به اکبر احمدی می باشد ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |